*من بیسوادم !؟ ( یادنگاری )
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ
یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ اَیُّهَا الزَّکِیُّ العَسکَرِیُّ
*روابتی شخصی از تحصیلات داخلی و معادل کلاسیک؛ نیروهای مسلح ( خاطره )
هفتهء بسیج مبارک
سیزده ساله بودم که انقلاب اسلامی ایران پیروزشد. دانش آموز کلاس دوم راهنمایی که قسمت اعظم سال تحصیلی 57-58 رادر اعتصاب ؛ تظاهرات و تعطیلی گذرانده بود. امتحانات سه ثلث را یکجا درخرداد 58 دادیم ومهر 58 روانهءکلاس سوم شدم. حال و هوای ما بچه ها ؛ در مدرسهء متحول ازانقلاب تازه به ثمرنشسته؛ بیشترفعالیت غیردرسی ؛ آموزشهای نظامی و توجه به مسائل و نا آرامیهایی بودکه در اطرافمان می گذشت و تمرکزمان نسبت به درس را سخت میکرد. اولین دورهءآموزشی نظامی را درپاییز 58 (پس از فرمان حضرت امام ره مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین ) ؛درمحل مدرسهءراهنمایی شهیدفیروزی (کریم فاطمی) توسط دانشجویانی که تازه سپاه راتشکیل داده بودند؛ و به مدارس می آمدندو آموزش سلاح می دادند؛گذراندم. سال سوم راهنمایی را قبول شدم و همزمان وقایع ناآرامیهای خوانین فارس(فیروزآباد)؛کردستان(خودمختاری)؛خوزستان(خلق عرب)؛گنبدکاووس(منافقین) و تبریز.... اتفاق افتاده بودمن وهمسالانم شدیدا این حوادث را رصد می کردیم و مترصد شرکت و ادای وظیفه دراین غائله ها بودیم ولی بشدت از طرف والدین و نهادهای انقلابی مسئول؛ کنترل ومهار می شدیم و جزحسرت همراهی جوانانی که تنها چندسال ناقابل از ما بزرگتربودند ؛ کاری از پیش نمی بردیم.