سِرِه

روشنگری و تبیین تحریفات دفاع مقدس

سِرِه

روشنگری و تبیین تحریفات دفاع مقدس

سِرِه

از ایشان نیستی ؛ می گو از ایشان *
هدف اصلی ایجاد این وبلاگ، تبیین و روشنگری تحریفات در روایتگری دفاع مقدس می باشد. از مخاطبان محترم تقاضامی شود از طریق آدرس 📧 : hk43siamak@yahoo.com ویا 📱: 09177334877(لطفا"فقط پیام کوتاه) نقطه نظرات و پیشنهادات خویش را ارسال نمایند.
هرگونه بازنشر و اقتباس از مطالب این وبگاه ؛ باذکر آدرس ؛بلامانع است.
deare friends .Only comments written in persian will be displayed and responded to .Thank you

نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محموداسدی» ثبت شده است

*طلبه شهید محمود اسدی (یادنوشت)

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ب.ظ

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ  

یا وَصِیَّ الحَسَنِ وَ الخَلَفَ الحُجَّةَ اَیُّهَا القائِمُ المُنتَظَرُ المَهدِیُّ

ازکلاس اول دبیرستان (مهرسال59) با محمود همکلاس بودیم؛ولی جرقه دوستی وصمیمیت بین ما؛ازاواسط سال وبه جهت همکاری با دبیرفیزیکمان آقای حامدی که جوانی انقلابی وتازه نفس بودوعلاوه برتدریس؛باتوجه به فضای انقلابی کشور و وقوع جنگ تحمیلی؛کارهای فرهنگی و هنری هم در دبیرستان و خارج آن انجام می داد؛ زده شدوبه دلیل اینکه من؛محمود وجمشیدیارایی(شهید)نقاشی و کاریکاتورکشیدنمان خوب بودو آنروزهاکاریکاتورسران دول استکباری و صدام رونق خوبی داشت؛ازاین جهت پایمان به انجمن اسلامی دبیرستان نمازی هم بازشد.

کارمان را با ایجاد نمایشگاه کاریکاتور؛ تهیه مجله دیواری دبیرستان وشرکت درفعالیتهای گروهی انجمن اسلامی؛که در گیری و کتک کاری باطرفداران و مبلغین گروهکهای منحرف و محارب با نظام نوپای اسلامی درمحیط دبیرستان هم جزوش بود؛ادامه دادیم.درهمان زمان بواسطه یکی از همکلاسیها(سیدعلی)که مسئول گروه مقاومت مسجدظهراب بیگ(نزدیک دبیرستان) بود ودرانجمن اسلامی دبیرستان هم فعالیت داشت؛حدود 5 نفرازبچه های کلاس جذب و عضوگروه مقاومت هم شدیم. دیگر وقتمان حسابی پرشده بود؛ درس و فعالیت های فرهنگی-سیاسی درمدرسه وفعالیتهای فرهنگی-عقیدتی-نظامی درمسجد؛ وقتی برای تلف کردن درمحله؛خانه وحتی شهربرایمان نمی گذاشت؛تا جایی که خیلی روزها از راه دبیرستان به مسجدوصبح روزبعد؛ازمسجدبه دبیرستان؛وسپس به منزل می رفتیم و غالبا ایام به همین منوال می گذشت.

منزل محموددرجاده سیمان؛کوی گلستان(جماران)بودوماهم نزدیک ورزشگاه ارتش می نشستیم.هردویمان نسبت به محل تحصیل ومسجد؛دوربودیم ولی مسیرمحمود؛بسیاردورتربود؛لذا قراربراین شدکه محمود؛صبحهابادوچرخه ازخانه تادروازه کازرون رکاب بزند ؛ وازآنجاتا مدرسه(میدان شهدا)من بجای محمود؛پابزنم؛وبرگشتن هم همینطور؛تاقبل از آن محمودبا اتوبوس به دروازه میآمدومن پیاده؛ازآنجابه اتفاق مسیرخیابان قآنی تامیدان شهداء راپیاده می رفتیم و بر می گشتیم؛لطف این انس و مجالست مستمر؛بروزعلایق وخاطرات شیرین ومشترکی بود که ما را برای ادامه کار وعدم خستگی دلگرم و مصمم می کرد.

بهمن ماه سال 60  درکلاس دوم تجربی مشغول به تحصیل بودیم ؛کمافی السابق به فعالیتهای دبیرستانی-مسجدی مشغول ودرسهایمان هم بجزبینش دینی؟که دبیرش باماکج افتاده بود! بدنبود؛تااینکه محمودوسعید؛برای طلبه شدن؛دبیرستان را ترک کردندوبه حوزه علمیه ایی متعلق به یکی ازمنسوبین شهیددستغیب رفتند؛مع الوصف آنها درفعالیتهای مسجدشرکت می کردند؛اما دیگرآن ارتباط تنگاتنگ مسیرخانه-دبیرستان-مسجد؛به همین دلیل کم شدودیدارهای ماصرفابه مسجد منتهی می شدوبس.

۱۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۰
س - پور اسد